ONLY+LOVE=ALONE

ONLY+LOVE=ALONE

خدایا کمکم کن که اگر چیزی شکستم دل نباشه

منوي اصلي

آرشيو موضوعي

آرشيو مطالب

لينکستان

ساعت

امکانات

ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:
 

بازدید امروز : 192
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 192
بازدید ماه : 1011
بازدید کل : 19665
تعداد مطالب : 468
تعداد نظرات : 92
تعداد آنلاین : 1




پشيماني ...؟

 

زن سردش شد. چشم باز كرد. هنوز صبح نشده بود. شوهرش كنارش نخوابيده بود. از رخت‌خواب بيرون رفت.

باد پرده‌ها را آهسته و بي‌صدا تكان مي‌داد. پرده را كنار زد. خواست در بالكن را ببندد. بوي سيگار را حس كرد. به

بالكن رفت. شوهرش را ديد. در بالكن روي زمين نشسته بود و سيگاري به لب داشت. سوز سرما زن را در خود فرو

برد و او مچاله‌تر شد. شوهر اما به حال خود نبود. در اين بيست سالي كه با او زندگي مي‌كرد، مردش را چنين آشفته

و غمگين نديده بود. كنارش نشست.


- چيزي شده؟



جوابي نشنيد.


-با توام. سرد است بيا بريم تو. چرا پكري؟



باز پرسيد. اين بار مرد به او نگاهي كرد و بعد از مكثي گفت.


- مي‌داني فردا چه روزي است؟



-نه. يك روز مثل بقيه‌ي روزها.


-بيست سال پيش يادت هست.



مرد گفت.


زن ادامه داد.



- تازه با هم آشنا شده بوديم.


-مرد گفت: بله.



سيگارش را روي زمين خاموش كرد و ادامه داد.


-اما بيست سال پيش، پدرت به ماجراي من و تو پي برد. مرا خواست.



- آره، يادم هست، دو ساعتي با هم حرف زديد و تو تصميم گرفتي با من ازدواج كني.


- مي‌داني چه گفت؟



-نه. آنقدر از پيشنهاد ازدواجت شوكه شدم كه به هيچ چيز ديگري فكر نمي‌كردم.


مرد سيگار ديگري روشن كرد و گفت.



-به من گفت يا دخترم را بگير يا كاري مي‌كنم كه بيست سال آب‌خنك بخوري؟


- و تو هم ترسيدي و با من ازدواج كردي؟



زن با خنده گفت.


-اما پدرت قاضي شهر بود. حتما اين كار را مي‌كرد.



زن بلند شد.


گفت من سردم است مي‌روم تو.



به مرد نگاهي كرد و پرسيد:


-حالا پشيماني؟



مرد گفت. نه.


زن ادامه نداد و داخل اتاق شد.


مرد زيرلب ادامه داد. فردا بيست سال تمام مي‌شد و من آزاد مي‌شدم. آزادِ آزاد



 


javahermarket

نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:

نويسنده: mohammad amin تاريخ: جمعه 6 آبان 1390برچسب:پشيماني, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

درباره وبلاگ

سلام.من محمد امین 16 سالمه و این وبلاگو برای دلتنگی هام ساختم. اینجا چند تا قانون داره که باید رعایت شه: 1:کپی برداری ممنوع 2:نوشتن نظرات خصوصی ممنوع چون عمومی میشه 3:هرکی بیاد توی وب باید نظر بده 4:تبادل لینک هم میکنم 5:برای باقی موندن این وبلاگ تونستید عضو شوید دوستون دارم بوس بای بای boy.loving2012@yahoo.com setaiesh.amini@yahoo.com

نويسندگان

لينکهاي روزانه

جستجوي مطالب

طراح قالب

© All Rights Reserved to setaiesh.LoxBlog.Com | Template By: NazTarin.Com