ONLY+LOVE=ALONE

ONLY+LOVE=ALONE

خدایا کمکم کن که اگر چیزی شکستم دل نباشه

منوي اصلي

آرشيو موضوعي

آرشيو مطالب

لينکستان

ساعت

امکانات

ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:
 

بازدید امروز : 262
بازدید دیروز : 15
بازدید هفته : 297
بازدید ماه : 500
بازدید کل : 17134
تعداد مطالب : 468
تعداد نظرات : 92
تعداد آنلاین : 1



Alternative content



یک دسته گل ...!!!

پیرمرد لاغر و رنجور با دسته گلی بر زانو روی صندلی اتوبوس نشسته بود .

دختری جوان، روبه روی او، چشم از گل ها بر نمی داشت.

وقتی به ایستگاه رسیدند، پیرمرد بلند شد، دسته گل را به دختر داد و گفت:

می دانم از این گل ها خوشت آمده است. به زنم می گویم که دادم شان به تو.

گمانم او هم خوشحال می شود. دختر جوان دسته گل را پذیرفت و پیرمرد را نگاه کرد

که از پله‏های اتوبوس پایین می رفت و وارد قبرستان کوچک شهر می شد! 

javahermarket

نويسنده: mohammad amin تاريخ: جمعه 11 آذر 1390برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

گل و پروانه ...!!!

گل زیبا به پروانه چنین می گفت:


فرار نکن ببین چقدر سرنوشت ما با یکدیگر فرق دارد!

 

من در جای خود می مانم و تو می روی. نگاه کن ما چقدر به ..............................

 

 

برای مشاهده متن به ادامه مطلب بروید

 

 

javahermarket


ادامه مطلب
نويسنده: mohammad amin تاريخ: پنج شنبه 10 آذر 1390برچسب:گل و پروانه,گل,پروانه, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

محرم ...!!!

محرم ماه پیروزی خون بر شمشیر تسلیت باد

 

باز محرم شد و دلها شکست / از غم زینب دل زهرا شکست

باز محرم شد و لب تشنه شد / از عطش خاک کمرها شکست . . .

فرا رسیدن ماه محرم را به عزادارن راستینش تسلیت عرض میکنیم

و امیدواریم عزاداری همه شما مورد قبول درگاه حق تعالی واقع بشه

و ما رو هم یه گوشه دلتون یاد بکنید

همتون رو دوست دارم

                                                                    "التماس دعا"

 

 

 

javahermarket

نويسنده: mohammad amin تاريخ: چهار شنبه 9 آذر 1398برچسب:محرم,امام حسین,عکس های زیبا,عاشورا,تاسوعا, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

مهربانم ...!!!

مهربانم دیگر نگران تنهایی من نباش

این روزها دل خوش به محبت غریبه ای هستم

و فانوسی که گهگاه تو برایم روشن می کنی

بیاندیش به بادبادک های بر باد رفته و کوکانی که پشت چراغ های قرمز

به جای بادبادک معصومیتشان را به باد می دهند 

javahermarket

نويسنده: mohammad amin تاريخ: چهار شنبه 25 آبان 1390برچسب:مهربانم , موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

تولدت مبارک ...!!!

ساعت ۳ شب بود که صدای تلفن پسری را از خواب بیدار کرد.

پشت خط مادرش بود. پسر با عصبانیت گفت: چرا این وقت شب مرا از خواب بیدار کردی؟

مادر گفت: ۲۵ سال قبل در همین موقع شب تو مرا از خواب بیدار کردی؟

فقط خواستم بگویم تولدت مبارک. پسر از اینکه دل مادرش را شکسته بود تا صبح خوابش نبرد..

صبح سراغ مادرش رفت. وقتی داخل خانه شد مادرش را پشت میز تلفن با شمع

نیمه سوخته یافت ولی مادر دیگر در این دنیا نبود...

 

 

javahermarket

نويسنده: mohammad amin تاريخ: چهار شنبه 25 آبان 1390برچسب:تولدت مبارک, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

تو هستی ...!!!

گفتند


شعر های من


جوشش دریاست


خروش رود

بی شک


کمی بالاتر


به چشمه ای می رسند


که تو هستی.

javahermarket

نويسنده: mohammad amin تاريخ: چهار شنبه 25 آبان 1390برچسب:هستی, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

من رفتنی ام ...!!!

اومد پیشم حالش خیلی عجیب بود فهمیدم با بقیه فرق میکنه!


گفت: حاج آقا یه سوال دارم که خیلی جوابش برام مهمه


گفتم: اگه جوابشو بدونم خوشحال میشم بتونم کمکتون


گفت: من رفتنی ام ..........................................

 

برای مشاهده متن به ادامه مطلب بروید

 


 

javahermarket


ادامه مطلب
نويسنده: mohammad amin تاريخ: یک شنبه 22 آبان 1390برچسب: خدا,خوب بودن,زندگی,مرگ, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

پاهای خسته ...!!!

با پاهای خسته از راه وارد شهر شد. به این طرف و آن طرف نگاه کرد.

از کوچه بازار های پر هیاهو گذر میکرد. احساس سردرد داشت

و سردرگمی. زمان بسیاری بودکه دور از مردمان در بیابان ها به راه افتاده بود

وتاب اینهمه شلوغی را نداشت ......................................

 

برای مشاهده متن به ادامه مطلب بروید

 

 

javahermarket


ادامه مطلب
نويسنده: mohammad amin تاريخ: یک شنبه 22 آبان 1390برچسب:عشق,فرصت, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

یک روز زندگی ...!!!

دو روز مانده به پایان جهان تازه فهمید که هیچ زندگی نکرده است.

تقویمش پر شده بود و تنها دو روز، تنها دو روز خط نخورده باقی بود.

پریشان شد و آشفته و عصبانی نزد خدا رفت تا روزهای بیشتریی از خدا بگیرد ...............................

 

برای مشاهده متن به ادامه مطلب بروید 


 

javahermarket


ادامه مطلب
نويسنده: mohammad amin تاريخ: یک شنبه 22 آبان 1390برچسب: خدا,زندگی, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

نیمکت عاشقی ...!!!

نیمکت عاشقی یادت هست؟


کنار هم، نگاه در نگاه و سکوتمان چه گوش نواز بود..


بید مجنون زیر سایه اش امانمان داده بود،


برگهای رنگینش را به نشانه عشقمان بر سرمان می ریخت..


او نیز عاشق بودنمان را به رخ پاییز می کشید،


اما اکنون پاییز.. نبودنت را، جداییمان را به رخ می کشد.

بگو، صدایم کن، بیا تا دوباره ما شویم،


مرحمی بر سوز دلم باش، نگاه کن، پاییز به من می خندد، بیا داغ جداییمان را به دلش بگذاریم.


بیا کلاغ ها را پر دهیم تا خبر وصلمان را به پرستوها مژده دهند.


دوباره صدایم کن..

 

javahermarket

نويسنده: mohammad amin تاريخ: یک شنبه 22 آبان 1390برچسب:نیمکت عاشقی,صدایم عشقمان,عاشقی , موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

تنهایی

قانون تو تنهایی من است و تنهایی من قانون عشق


عشق ارمغان دل دادگیست و این سرنوشت سادگیست.


چه قانون عجیبی! چه ارمغان نجیبی و چه سرنوشت تلخ و غریبی!


که هر بار ستاره های زندگیت را با دستهای خود راهی آسمان پر ستاره کنی


و خود در تنهایی و سکوت با چشمهای خیس از غرور پیوند ستاره ها را به نظاره نشینی


و خاموش و بی صدا به شادی ستاره های از تو گشته جدا دل خوش کنی و باز هم تو بمانی و تنهایی و دوری…'

 
 

javahermarket

نويسنده: mohammad amin تاريخ: شنبه 21 آبان 1390برچسب:تنهایی , موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

باران ...!!!

از چشم یا آسمان

فرقی نمی‌کند

باران وقتی بر زمین افتاد

دیگر باران نیست



 

javahermarket

نويسنده: mohammad amin تاريخ: شنبه 21 آبان 1390برچسب:باران , موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

یک لیوان شیر ...!!!

روزی روزگاری پسرک فقیری زندگی می کرد که برای گذران زندگی

و تامین مخارج تحصیلش دستفروشی می کرد. از این خانه به آن خانه می رفت

تا شاید بتواند پولی بدست آورد. روزی متوجه شد که تنها یک سکه ۱۰ سنتی برایش باقیمانده است

و این درحالی بود که شدیداً احساس گرسنگی می کرد. تصمیم گرفت ....................................

 

برای مشاهده متن به ادامه مطلب بروید 

javahermarket


ادامه مطلب
نويسنده: mohammad amin تاريخ: پنج شنبه 19 آبان 1390برچسب:محبت,نیکی, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

بزرگترین افتخار ...!!!

پسر کوچولو به مادر خود گفت: مادر داری به کجا می روی؟


مادر گفت: عزیزم بازیگری معروف که از محبوبیت زیادی برخوردار است

 به شهر ما آمده است. این طلایی ترین فرصتی است که می توان

او را ببینم وبا او حرف بزنم، خیلی زود برمیگردم ...........................................
 

 

برای مشاهده متن به ادامه مطلب بروید

javahermarket


ادامه مطلب
نويسنده: mohammad amin تاريخ: پنج شنبه 19 آبان 1390برچسب:افتخار,خدا,شهرت, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

مهر و محبت مرد ...!!!

زن و دختر جوانی پیرمردی خسته و افسرده را کشان کشان نزد شیوانا آوردند

و در حالی که با نفرت به پیرمرد خیره شده بودند از شیوانا خواستند

تا سوالی را از جانب آن ها از پیرمرد بپرسد!


شیوانا در حالی که سعی می کرد خشم و ناراحتی

خود را از رفتار زشت دختر و زن با پیرمرد پنهان کند ..........................................

 

برای مشاهده متن به ادامه مطلب بروید

javahermarket


ادامه مطلب
نويسنده: mohammad amin تاريخ: پنج شنبه 19 آبان 1390برچسب: افتخار,شیوانا,مرد,پدر,پیرمرد, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

استجابت دعا ...!!!

یک کشتی در یک سفر دریایی در میان طوفان در دریا شکست

و غرق شد و تنها دو مرد توانستند نجات یابند و شنا کنان خود را به جزیره کوچکی برسانند.

دو نجات یافته هیچ چاره‌ای به جز دعا کردن و کمک خواستن از خدا نداشتند.

چون هر کدامشان ادعا می کردند که ........................................

 

برای مشاهده متن به ادامه مطلب بروید

 

 

javahermarket


ادامه مطلب
نويسنده: mohammad amin تاريخ: چهار شنبه 18 آبان 1390برچسب: استجابت,,ایمان,خدا,دعا, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

ابراز عشق ...!!!

یک روز آموزگار از دانش‌آموزانی که در کلاس بودند پرسید

آیا می‌توانید راهی غیر تکراری برای ابراز عشق، بیان کنید؟

برخی از دانش آموزان گفتند با بخشیدن عشقشان را معنا می کنند.

برخی «دادن گل و هدیه» و «حرف های دلنشین» را راه بیان عشق عنوان کردند.

شماری دیگر هم گفتند ...........................
 

 

برای مشاهده متن به ادامه مطلب بروید

 

javahermarket


ادامه مطلب
نويسنده: mohammad amin تاريخ: چهار شنبه 18 آبان 1390برچسب:عشق , موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

یکی از بستگان خدا ...!!!

شب کریسمس بود و هوا سرد و برفی. پسرک،

در حالی‌ که پاهای برهنه‌اش را روی برف جابه‌جا می‌کرد

تا شاید سرمای برف‌های کف پیاده‌رو کم‌تر آزارش بدهد،

صورتش را چسبانده بود به شیشۀ سرد فروشگاه و به داخل نگاه می‌کرد.

در نگاهش چیزی موج می‌زد، انگاری که ............................................
 

برای مشاهده متن به ادامه مطلب بروید

javahermarket


ادامه مطلب
نويسنده: mohammad amin تاريخ: چهار شنبه 18 آبان 1390برچسب:بخشش,خدا,محبت, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

تنها دخترم ...!!!

همسرم با صدای بلند گفت: “تا کی میخوای سرتو توی اون روزنامه فروکنی؟

میشه بیای و به دختر جونت بگی غذاشو بخوره؟” روزنامه را به کناری انداختم

و بسوی آنها رفتم. تنها دخترم آوا بنظر وحشت زده می آمد؛ اشک در  ...................................

 

برای مشاهده متن به ادامه مطلب بروید

javahermarket


ادامه مطلب
نويسنده: mohammad amin تاريخ: چهار شنبه 18 آبان 1390برچسب:ایثار,خوشبختی,دختر,عشق, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

پاره آجر ...!!!

روزی مردی ثروتمند در اتومبیل جدید و گران‌‌قیمت خود با سرعت فراوان از خیابان کم رفت و آمدی می‌گذشت.

ناگهان از بین دو اتومبیل پارک شده در کنار خیابان، یک پسربچه پاره آجری به سمت او پرتاب کرد.

پاره آجر به اتومبیل او برخورد کرد.

 مرد پایش را روی ترمز گذاشت و سریع پیاده شد و  ..........................................
 

 

برای مشاهده متن به ادامه مطلب بروید

 

javahermarket


ادامه مطلب
نويسنده: mohammad amin تاريخ: چهار شنبه 18 آبان 1390برچسب:پاره آجر , موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

گفتي عاشقمي ...!!!

گفتي عاشقمي، گفتم دوستت دارم. گفتي اگه يه روز نبينمت ميميرم،

گفتم من فقط ناراحت ميشم. گفتي من بجز تو به كسي فكر نمي كنم،

گفتم اتفاقا من به خيلي ها فكر مي كنم. گفتي اگه بري با يكي ديگه من خودمو مي كشم،

گفتم اما اگه تو بري با يكي ديگه، من فقط دلم ميخواد طرف رو خفه كنم.

گفتي ... ، گفتم... . حالا فكر كردي فرق ما اين هاست؟ نه!

فرق ما اينه كه: تو دروغ گفتي، من راستش

javahermarket

نويسنده: mohammad amin تاريخ: چهار شنبه 18 آبان 1390برچسب:ميميرم,ناراحت ميشم,دوستت دارم,عاشقمي,دلم, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

اشتباه ...!!!

درويشي به اشتباه فرشتگان به جهنم فرستاده ميشود .


پس از اندك زماني داد شيطان در مي آيد و رو به فرشتگان مي كند و مي گويد :

جاسوس مي فرستيد به جهنم!؟


از روزي كه اين ادم به جهنم آمده مداوم در جهنم در گفتگو و بحث است

و جهنميان را هدايت مي كند و...


حال سخن درويشي كه به جهنم رفته بود اين چنين است:

با چنان عشقي زندگي كن كه حتي بنا به تصادف اگر به جهنم افتادي

خود شيطان تو را به بهشت باز گرداند



 

javahermarket

نويسنده: mohammad amin تاريخ: چهار شنبه 18 آبان 1390برچسب: اشتباه , موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

گریـــه نمــی کند ...!!!

چه حـرف بی ربـطیست کـــه مــرد گریـــه نمــی کند !

گاهـــی آنقدر بغــــض داری ... کـــه فقـــط بایــد

مـــرد بــاشـی تــا بتوانی گریـــه کنـــی.

javahermarket

نويسنده: mohammad amin تاريخ: چهار شنبه 18 آبان 1390برچسب:گریـــه , موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

عاشق ...

آنکه در را محکم میبندد یقینا آشناست 

آنکه در را آهسته میبندد قصد آشنایی دارد

و

آنکه پشت در نشسته از همه عاشق تر است

javahermarket

نويسنده: mohammad amin تاريخ: چهار شنبه 18 آبان 1390برچسب:عاشق, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

خود را بشکند ...!!!

سرکلاس دو خط سياه موازي روي تخته کشيد!!

خط اولي به دومي گفت ما مي توانيم زندگي خوبي داشته باشيم ..!!

دومي قلبش تپيد و لرزان گفت : بهترين زندگي!!! در همان زمان معلم بلند فرياد زد :

" دو خط موازي هيچگاه به هم نمي رسند" و بچه ها هم تکرار کردند:

....دو خط موازي هيچگاه به هم نمي رسند

مگر آنکه يکي از آن دو براي رسيدن به ديگري خود را بشکند !!

 

javahermarket

نويسنده: mohammad amin تاريخ: سه شنبه 17 آبان 1390برچسب:خود را بشکند , موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

داستان کوتاه و عبرت آموز تاجر و باغ زیبا (حتما بخوانید) ...!!!

مردی تاجر در حیاط قصرش انواع مختلف درختان و گیاهان و گلها را کاشته

و باغ... بسیار زیبایی را به وجود آورده بود

هر روز بزرگترین سرگرمی و تفریح او گردش در باغ و لذت بردن از گل و گیاهان آن بود.

تا این که یک روز به سفر رفت. در بازگشت، در اولین فرصت به دیدن باغش رفت..

اما با دیدن آنجا، سر جایش خشکش زد....................... 

 

برای مشاهده متن به ادامه مطلب بروید

javahermarket


ادامه مطلب
نويسنده: mohammad amin تاريخ: سه شنبه 17 آبان 1390برچسب:داستان کوتاه و عبرت آموز, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

ترک کردن ...!!!

ترک کردن آدم ها هم آدابی دارد!

اگر اداب ماندن نمیدانید

لااقل

درست ترکشان کنید

تا ترک بر ندارند..... 

javahermarket

نويسنده: mohammad amin تاريخ: سه شنبه 17 آبان 1390برچسب:ترک کردن , موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

نشسته بودیم...!!!

سلام ای بهترینم


دلم هوای دستاتو کرده


دلم هوای اون روز آفتابی رو داره


که باهم روی صندلی عشق نشسته بودیم...


هر وقت دلم میگیره


میرم سراغ همون صندلی


هنوزم صندلی عشقم بوی تو رو داره


بوی تو رو داره


ولی افسوس...


صد افسوس...


که تو رو نداره

 

javahermarket

نويسنده: mohammad amin تاريخ: سه شنبه 17 آبان 1390برچسب:نشسته بودیم, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

تنها ...!!!

کنار خیابون ایستاده بود. تنها ، بدون چتر، اشاره کرد مستقیم ...


جلوی پاش ترمز کردم، در عقب رو باز کرد و نشست، آدمای تنها بهترین مسافرن برای یک راننده تنها...


- ممنون


- خواهش می کنم ..............................

 

برای مشاهده متن به ادامه مطلب بروید

 

javahermarket


ادامه مطلب
نويسنده: mohammad amin تاريخ: سه شنبه 17 آبان 1390برچسب:تنها , موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

کلاغ پـَر ...!!!

کلاغ پـَر...؟؟


نه کلاغ را بگذاریم برای آخر ...


نگاهت پـَر ....


خاطراتت هم پـَر...


صدایت ؛ پـَـــر ....

کلاغ پـَر..!؟؟


نه ؛ کلاغ را بگذاریم برای آخـــر ...


جوانی ام پـَر ....


خاطراتم پــَر ...


من هم ...


پــَـــــر ....


حالا تو مانده ای و کلاغ ؛ که هیــــــــــــچ وقت به خانه ش نرسید 

javahermarket

نويسنده: mohammad amin تاريخ: سه شنبه 17 آبان 1390برچسب:کلاغ پـَر, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

عبـور می کـنــم ...!!!

عبـور می کـنــم هـر روز


از کنـارِ نـــیمکت هـایـــــ خالـیــــ پـارک ...


طـوری کـه


انــگار کـسی در نـیـمکـت هـایــ آخـریـــ


انـتـظـارم را می کـشد ...

و بـه آن جـا کـه می رسم


بـــــایـد ...

وانـمـود کـنم کـه بـاز هــم دیــر رسیـده ام!!

javahermarket

نويسنده: mohammad amin تاريخ: سه شنبه 17 آبان 1390برچسب:عبـور می کـنــم, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

خدایا ...!!!

رد پاهایم را پاک می کنم

به کسی نگویید

من روزی در این دنیا بودم.

خدایا

می شود استعـــــفا دهم؟!

کم آورده ام ...! 

javahermarket

نويسنده: mohammad amin تاريخ: سه شنبه 17 آبان 1390برچسب:خدایا , موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

خاطراتم هستندكه ...!!!

 
مهم نیست اگربه من بخندي

وقتی‌ میگویم خاطراتم دردمیكنند

توفكركن من دیوانه ام

اماباوركن

خاطراتم جایی گوشهٔ قلبم

گاهی‌ تیرمیكشند .........

وقتی‌ به تمام لبخند‌هایی‌ فكرمی‌كنم

كه بی‌ دریغ نثارهمه می‌كردم

و بی‌ محاباتبدیلش میكردند

به بغض،به زخم،به دردي

لابه لاي خاطراتم،گوشه اي ازقلبم

براي یك بارهم كه شده

باوركن

قلبم نیست كه تیرمیكشد

خاطراتم هستندكه دردمیكنند ..........

 

javahermarket

نويسنده: mohammad amin تاريخ: سه شنبه 17 آبان 1390برچسب:خاطرات , موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

اگر خود را ...!!!

اگر خود را برای آینده آماده نسازید


بزودی متوجه خواهید شد که

 

 

متعلق به گذشته هستید

 

 

 

javahermarket

نويسنده: mohammad amin تاريخ: شنبه 14 آبان 1390برچسب:گر خود را, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

محاکمه عشق ...!!!

جلسه محاکمه عشق بود!

و قاضي عقل ،


پس من هميشه از او حمايت خواهم كرد حتی اگر نابود شوم


يعني فراموشی ،


قلب تقاضای عفو عشق را داشت

 

برای مشاهده متن به ادامه مطلب بروید


 


 

javahermarket


ادامه مطلب
نويسنده: mohammad amin تاريخ: چهار شنبه 11 آبان 1390برچسب:محاکمه عشق, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

خنده و گریه ...!!!

مردي باهوش برای حضار جوک تعریف کرد، حضار دیوانه وار خندیدند.


بعد از چند لحظه... دوباره همون جوک رو تعریف کرد. عده کمی از حضار دوباره خندیدند.

 

دوباره و دوباره همون جوک رو تعریف کرد .


زمانی که دیگه هیچیک از حضار نخندید او لبخند زد و گفت:


وقتی که نمی تونید به یک جوک بارها بخندید؛ چطور برای یه مسئله بارها و بارها گریه می کنید؟

javahermarket

نويسنده: mohammad amin تاريخ: چهار شنبه 11 آبان 1390برچسب:خنده و گریه,داستان کوتاه عاشقانه,داستان کوتاه,داستان عاشقانه,جمله عاشقانه, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

نرو که بن بسته ...!!!

به کوچه ای رسیدم که پیرمردی از ان خارج می شد


به من گفت: نرو که بن بسته!


گوش نکردم، رفتم


وقتی برگشتم و به سر کوچه رسیدم


پیر شده بودم 

 

 

javahermarket

نويسنده: mohammad amin تاريخ: چهار شنبه 11 آبان 1390برچسب:خسته ام,بغض,دلتنگی,غرورم را,دلتنگم,عارفانه,عاشقانه,متن عاشقانه,متن کوتاه عاشقانه,متن کوتاه عارفانه,متن عارفانه,شعر,شعر عاشقانه,جملات عاشقانه,جملات کوتاه عاشقانه,جملات عارفانه,جملات کوتاه عارفانه,عکس عاشقانه,تصاویر عاشقانه,باران,سوختم,سراپای وجود آتش, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

همیشه سعی کن ...!!!

همیشه سعی کن زیاد دست یافتنی نباشی

آدما ارزش چیزیو که سریع به دست میارن نمیدونن.

بزار سخت به دست بیارنت تا سخت نگهت دارن!

javahermarket

نويسنده: mohammad amin تاريخ: چهار شنبه 11 آبان 1390برچسب:خسته ام,بغض,دلتنگی,غرورم را,دلتنگم,عارفانه,عاشقانه,متن عاشقانه,متن کوتاه عاشقانه,متن کوتاه عارفانه,متن عارفانه,شعر,شعر عاشقانه,جملات عاشقانه,جملات کوتاه عاشقانه,جملات عارفانه,جملات کوتاه عارفانه,عکس عاشقانه,تصاویر عاشقانه,باران,سوختم,سراپای وجود آتش است,همیشه سعی کن , موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

منتظر کسی باش که ...!!!

منتظر کسی باش که حتی اگر در ساده ترین لباس بودی...

حاظر باشه تو رو به همه ی دنیا نشون بده

و بگه:این دنیای منـــــــــــــــــــه!

چون من پیداش کردم



 

javahermarket

نويسنده: mohammad amin تاريخ: چهار شنبه 11 آبان 1390برچسب:منتظر,خسته ام,بغض,دلتنگی,غرورم را,دلتنگم,عارفانه,عاشقانه,متن عاشقانه,متن کوتاه عاشقانه,متن کوتاه عارفانه,متن عارفانه,شعر,شعر عاشقانه,جملات عاشقانه,جملات کوتاه عاشقانه,جملات عارفانه,جملات کوتاه عارفانه,عکس عاشقانه,تصاویر عاشقانه,باران,سوختم,سراپای وجود آتش است , موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

وقتی خسته ام ...!!!

وقتی خسته ام

وقتی کلافه ام

وقتی دلتنگم

بشقاب ها را نمی شکنم

شیشه ها را نمی شکنم

غرورم را نمی شکنم ..........................

دلت را نمی شکنم

در این دلتنگی ها زورم به تنها چیزی که میرسد

این بغض لعنتی است...

 



 

javahermarket

نويسنده: mohammad amin تاريخ: چهار شنبه 11 آبان 1390برچسب:خسته ام,بغض,دلتنگی,غرورم را,دلتنگم,عارفانه,عاشقانه,متن عاشقانه,متن کوتاه عاشقانه,متن کوتاه عارفانه,متن عارفانه,شعر,شعر عاشقانه,جملات عاشقانه,جملات کوتاه عاشقانه,جملات عارفانه,جملات کوتاه عارفانه,عکس عاشقانه,تصاویر عاشقانه,باران,سوختم,سراپای وجود آتش است , موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

سراپای وجود آتش است ...!!!

سوختم باران بزن شاید تو خاموشم کنی

شاید امشب سوزش این زخم ها را کم کنی

آه باران من سراپای وجودم آتش است

پس بزن باران شاید تو خاموشم کنی



 

javahermarket

نويسنده: mohammad amin تاريخ: چهار شنبه 11 آبان 1390برچسب:عارفانه,عاشقانه,متن عاشقانه,متن کوتاه عاشقانه,متن کوتاه عارفانه,متن عارفانه,شعر,شعر عاشقانه,جملات عاشقانه,جملات کوتاه عاشقانه,جملات عارفانه,جملات کوتاه عارفانه,عکس عاشقانه,تصاویر عاشقانه,باران,سوختم,سراپای وجود آتش است , موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

وعده ...!!!

پادشاهى در یک شب سرد زمستان از قصر خارج شد.

هنگام بازگشت سرباز پیرى را دید که با لباسى اندک در سرما نگهبانى مى‌داد.


از او پرسید: آیا سردت نیست؟


نگهبان پیر گفت: چرا اى پادشاه اما لباس گرم ندارم و مجبورم تحمل کنم.


پادشاه گفت:....

من الان داخل قصر مى‌روم و مى‌گویم یکى از لباس‌هاى گرم مرا برایت بیاورند.


نگهبان ذوق زده شد و از پادشاه تشکر کرد. اما پادشاه به محض ورود به داخل قصر وعده‌اش را فراموش کرد.


صبح روز بعد جسد سرمازده پیرمرد را در حوالى قصر پیدا کردند، در حالى که در کنارش با خطى ناخوانا نوشته بود:


اى پادشاه من هر شب با همین لباس کم سرما را تحمل مى‌کردم اما وعده لباس گرم تو مرا از پاى درآورد! 

javahermarket

نويسنده: mohammad amin تاريخ: چهار شنبه 11 آبان 1390برچسب:وعده, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

به او گفتند ...!!!

پیرمردی صبح زود از خانه اش بیرون آمد.

پیاده رو در دست تعمیر بود به همین خاطر در خیابان شروع به راه رفتن کرد

که ناگهان یک ماشین به او زد.مرد به زمین افتاد.مردم دورش جمع شدند

و او را به بیمارستان رساندند. پس از پانسمان زخم ها، پرستاران به او گفتند .............................

 

برای مشاهده متن به ادامه مطلب بروید

 

javahermarket


ادامه مطلب
نويسنده: mohammad amin تاريخ: سه شنبه 10 آبان 1390برچسب:به او گفتند , موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

به او نیاز داشت ...!!!

دختر با نا امیدی و عصبانیت به پسر که روبرویش ایستاده بود

نگاه می کرد کاملا از او نا امید شده بود از کسی که انقدر دوستش داشت

و فکر می کرد که او هم دوستش دارد ولی دقیقا موقعی که دختر به او نیاز داشت

دختر را تنها گذاشت از بعد از پیوند کلیه در تمام مدتی که در بیمارستان بستری بود

همه به عیادتش امده بودن غیر از پسر چشمهایش .....................

 

برای مشاهده متن به ادامه مطلب بروید

javahermarket


ادامه مطلب
نويسنده: mohammad amin تاريخ: سه شنبه 10 آبان 1390برچسب:به او نیاز داشت , موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

خیابان ساکت بود ...!!!

مرد ، دوباره آمد همانجای قدیمی


روی پله های بانک ، توی فرو رفتگی دیوار


یک جایی شبیه دل خودش ،


کارتن را انداخت روی زمین ، دراز کشید ،


کفشهایش را گذاشت زیر سرش ، کیسه را کشید روی تنش ،


دستهایش را مچاله کرد لای پاهایش ،


خیابان ساکت بود ،


فکرش را برد آن دورها ، کبریت های خاطرش را یکی یکی آتش زد


در پس کورسوی نور شعله های نیمه جان ، خنده ها را میدید و صورت ها را ......................................
 

 

برای مشاهده متن به ادامه مطلب بروید

javahermarket


ادامه مطلب
نويسنده: mohammad amin تاريخ: سه شنبه 10 آبان 1390برچسب:خیابان ساکت بود , موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

گنجشک و خدا ...!!!

روزهها گذشت و گنجشک با خدا هیچ نگفت .

فرشتگان سراغش را از خدا گرفتند و خدا هر بار به فرشتگان این گونه می گفت :

می آید ، من تنها گوشی هستم که غصه هایش را می شنود

و یگانه قلبی ام که دردهایش را در خود نگه می دارد

و سرانجام گنجشک روی شاخه ای از درخت دنیا نشست .  فرشتگان چشم به لب هایش دوختند ،

گنجشک هیچ نگفت و خدا لب به سخن گشود .......................

 

برای مشاهده متن به ادامه مطلب بروید

javahermarket


ادامه مطلب
نويسنده: mohammad amin تاريخ: سه شنبه 10 آبان 1390برچسب:گنجشک و خدا, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

آرزویی بکن ...!!!

 آرزویی بکن ...

گوش های خدا پر از آرزوست و دستهایش پر از معجزه..

ارزویی بکن ...

شاید کوچکترین معجزه اش بزرگترین آرزوی تو باشد

 

javahermarket

نويسنده: mohammad amin تاريخ: سه شنبه 10 آبان 1390برچسب: آرزویی بکن , موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

تنهایی ...!!!

تنهایی را دوست دارم زیرا بی وفا نیست ...

تنهایی را دوست دارم زیرا عشق دروغی در آن نیست ...

تنهایی را دوست دام زیرا تجربه کردم ...

تنهایی را دوست دارم زیرا خداوند هم تنهاست ...

تنهایی را دوست دارم زیرا....

در کلبه تنهایی هایم در انتظار خواهم گریست و انتظار کشیدنم را

پنهان خواهم کرد... 

javahermarket

نويسنده: mohammad amin تاريخ: دو شنبه 9 آبان 1390برچسب:تنهایی , موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

امروز بهار است ...!!!

روزی مرد کوری روی پله های ساختمانی نشسته و کلاه و تابلویی را در کنار پایش قرار داده بود. روی تابلو نوشته بود:

من کور هستم لطفا کمک کنید. روزنامه نگارخلاقی از کنار او میگذشت نگاهی به او انداخت فقط چند سکه در داخل کلاه

بود. او چند سکه داخل کلاه انداخت و بدون اینکه از مرد کور اجازه بگیرد تابلوی او را برداشت آن را برگرداند و اعلان دیگری

روی آن نوشت و تابلو را کنار پای او گذاشت و آنجا را ترک کرد.


عصر آنروز روزنامه نگار به آن محل برگشت و متوجه شد که کلاه مرد کور پر از سکه و اسکناس شده است. مرد کور از

صدای قدمهای او، خبرنگار را شناخت و خواست اگر او همان کسی است که آن تابلو را نوشته بگوید، که بر روی آن چه

نوشته است؟ روزنامه نگار جواب داد: چیز خاص و مهمی نبود، من فقط نوشته شما را به شکل دیگری نوشتم و لبخندی

زد و به راه خود ادامه داد.


مرد کور هیچوقت ندانست که او چه نوشته است، ولی روی تابلوی او نوشته شده بود: امروز بهار است، ولی من

نمیتوانم آنرا ببینم. 

javahermarket

نويسنده: mohammad amin تاريخ: دو شنبه 9 آبان 1390برچسب:امروز بهار است , موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

لبخند را فراموش نکنید ...!!!

دختر کوچکی هر روز پیاده به مدرسه می‌رفت و بر می‌گشت. با اینکه آن روز صبح هوا زیاد خوب نبود و آسمان نیز ابری

بود، دختر بچه طبق معمولِ همیشه، پیاده بسوی مدرسه راه افتاد. بعد از ظهر که شد، ‌هوا رو به وخامت گذاشت و

طوفان و رعد و برق شدیدی درگرفت. مادر کودک که نگران شده بود مبادا دخترش در راه بازگشت از طوفان بترسد یا اینک

ه رعد و برق بلایی بر سر او بیاورد، تصمیم گرفت که با اتومبیل بدنبال دخترش برود. با شنیدن صدای رعد و دیدن برقی که

آسمان را مانند خنجری درید، با عجله سوار ماشینش شده و به طرف مدرسه دخترش حرکت کرد. اواسط راه، ناگهان

چشمش به دخترش افتاد که مثل همیشه پیاده به طرف منزل در حرکت بود، ولی با هر برقی که در آسمان زده میشد ،

او می‌ایستاد ، به آسمان نگاه می‌کرد و لبخند می زد و این کار با هر دفعه رعد و برق تکرار می‌شد. زمانیکه مادر اتومبیل

خود را به کنار دخترک رساند، شیشه پنجره را پایین کشید و از او پرسید: "چکار می‌کنی؟ چرا همینطور بین راه می

ایستی؟" دخترک پاسخ داد: "من سعی می‌کنم صورتم قشنگ بنظر بیاید، چون خداوند دارد مرتب از من عکس

می‌گیرد!" باشد که خداوند همواره حامی شما بوده و هنگام رویارویی با طوفان‌های زندگی کنارتان باشد. در طوفانها

لبخند را فراموش نکنید 

javahermarket

نويسنده: mohammad amin تاريخ: یک شنبه 8 آبان 1390برچسب:لبخند را فراموش نکنید , موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

درباره وبلاگ

سلام.من محمد امین 16 سالمه و این وبلاگو برای دلتنگی هام ساختم. اینجا چند تا قانون داره که باید رعایت شه: 1:کپی برداری ممنوع 2:نوشتن نظرات خصوصی ممنوع چون عمومی میشه 3:هرکی بیاد توی وب باید نظر بده 4:تبادل لینک هم میکنم 5:برای باقی موندن این وبلاگ تونستید عضو شوید دوستون دارم بوس بای بای boy.loving2012@yahoo.com setaiesh.amini@yahoo.com

نويسندگان

لينکهاي روزانه

جستجوي مطالب

طراح قالب

© All Rights Reserved to setaiesh.LoxBlog.Com | Template By: NazTarin.Com