درشبان غم تنهایی خویش
عابدچشم سخن گویه توام
من دراین تاریکی
من دراین تیره شب جانفرسا
زائرظلمت گیسوی توام
گیسوان تو پریشان ترازاندیشه ی من
گیسوان تو شب بی پایان
جنگل عطرالود
شکن گیسوی تو
موج دریای خیال
کاش باش زورق اندیشه شبی
از شط گیسوی مواج تومن
بوسه زن بر سر هر موج گذر میکردم
كاش بر اين شط مواج سياه
همه ي عمر سفر مي كردم
من هنوز از اثر عطر نفسهاي تو سرشار سرور
گيسوان تو در انديشه ي من
گرم رقصي موزون
كاشكي پنجه ي من
در شب گيسوي پر پيچ تو راهي مي جست
چشم من چشمه ي زاينده ي اشك
گونه ام بستر رود
كاشكي همچو حبابي بر آب
در نگاه تو رها مي شدم از بود و نبود
شب تهي از مهتاب
شب تهي از اختر
ابر خاكستري بي باران پوشانده
آسمان را يكسر
ابر خاكستري بي باران دلگير است
و سكوت تو پس پرده ي خاكستري سرد كدورت افسوس سخت دلگيرتر است
شوق بازآمدن سوي توام هست
javahermarket
نظرات شما عزیزان:
|